ااصغر زارع کهنمویی - آرمان: «اجازه بدهید به بیان عمومی باید بگوییم که زبان مادری بخش مهمی از هویت جوهری و خویشتن خویش انسان است.» این را دکتر حسن عشایری عصبشناس مشهور کشورمان میگوید. او که پژوهشهای دانشگاهی متعددی را در حوزه دوزبانگی انجام داده، تلاش دارد، یافتههای علمی خود را درباره اهمیت زبان مادری برای رشد اجتماعی و شخصیتی انسان، چنان دقیق و با بهرهگیری از متدهای علمی ارائه کند که از امکان هرگونه شائیه و احیانا بهرهبرداری غیرعلمی از این سخنان جلوگیری شود. عشایری در این گفتگو به تبیین جایگاه زبان مادری در فیزیک انسان میپردازد و از نقش برجسته آن در شکلگیری هویت و هیجانات و عواطف انسان سخن میگوید. وی که هیجانات و عواطف را بخش بسیار مهم هویت انسانی میداند، اعتقاد دارد، بسیاری از عواطف آدمی بدون زبان مادری امکان بیان ندارند. این عصبشناس از «خاطرهدرمانی» به عنوان یک روش علمی یاد میکند و میگوید: وقتی خودم خاطرهدرمانی میکنم به زبان آلمانی این کار را انجام نمیدهم. اینجا زبان مادری من است که فوران میکند و جانم هیجانی میشود.» *** بحث ما درباره روز جهانی زبان مادری است. سوال این است؛ روز جهانی زبان مادری چه نسبتی با ایران دارد. چرا ما باید درباره این روز که بنیادش در بنگلادش بوده، سخن بگوییم. جامعه چندزبانه ما چه نسبتی درباره این روز جهانی دارد؟ برخیها میگویند ما نسبتی با این روز نداریم برخی اما حتی میگویند این روز باید در تقویم رسمی ما جای بگیرد. ایران همیشه یک کشور چندزبانه بوده است. از ایرانِ گذشته که بگذریم، حتی ایران فعلی هم چندزبانه است. ما مساله چندزبانگی را برای این باید مطرح کنیم که در کشورهای پیشرفته اتفاقاتی از قدیم افتاده که ما میتوانیم از آنها نام ببریم. سوئیس از نظر مساحت به اندازه آذربایجان است ولی در این کشور سه زبان مختلف پهلوی هم زندگی میکنند؛ یعنی در مدارس تدریس میشوند و ... . آلمانیِ سوئیسی، فرانسوی و ایتالیایی. از هر سه منطقه هم شخصیتهای برجستهای بیرون آمدهاند: «ژان پیاژه» از بخش فرانسوی، «کارل گوستاو یونگ» از قسمت آلمانی و «بندت تی» از قسمت سوییسی. یعنی از نظر فرهنگ و رشد فرهنگی در اروپا با اینکه سه زبان همجوار هم بهصورت خیلی خوب درخشیدهاند و سوئیس را به کشور پیشرفتهای تبدیل کردهاند. کشورهای دیگری نظیر سوییس هستند از جمله چین. اما این وضعیت مال دوران مدرن است. ما در دوره شکلگیری دولتملتها، با تبعیض زبانی مواجه بودیم. ما باید به تاریخ برگردیم همیشه مثل اینروزهای اروپا، آزادی زبانی همینطوری که زبانها باید بهصورت برابر در کنار هم زندگی کنند، نبوده است. امریکا توسط مهاجران اروپایی شکل گرفته است و دارای زبانهای مختلفی بود. آمریکاییهای مهاجر، پدیدهای بنام «دیگ ذوب» رواج دادند. روانشناسهای آن زمان گفتند آنهایی که زبان مادری غیرانگلیسی دارند، باید از این ور، انگلیسی یاد بگیرند و از آن ور، «ینکی» بیرون بیاید یعنی آمریکایی باشد، آمریکایی که تنها به یک زبان میاندیشد. تا سال 1962 مقالههای روانشناسهای بسیاری در خدمت این بود که زبان مادری نباید صحبت بشود. حتی واژه «اسکیتزو قلووسیا» را استفاده میکردند. میگفتند آنهایی که به زبان مادری حرف میزنند، روانپریش هستند. یعنی یک دوره «آپارتاید زبانی» در تاریخ آمریکا وجود دارد و هنوز هم عوارض آن در جاهای مختلف دیده میشود. جکهای مختلفی هم علیه زبانهای مادری دیده میشد. این در آلمان و جاهای دیگر هم بود اما در آمریکا آپارتاید زبانی خیلی گسترده بود. حتی خانوادهها در خانه هم جرات نمیکردند به زبان مادری حرف بزنند چون همه باید آمریکایی میشدند. اما بعدها همین روانشناسها دیدند کسانی که زبان مادریِ متفاوتی دارند، میتوانند از بقیه جلوتر باشند. کمی علمی برخورد کردند و به نتایجی درست برعکس اخلاف خود رسیدند. مقالههای زیادی چاپ کردند و ثابت کردند که عدم آموزش زبان مادری باعث اختلالهای روانی و آموزشی میشود. با این پژوهشها صفحه برگشت. دیدند دوزبانهها اگر زبان اول خود را خوب یاد بگیرند، در پردازش اطلاعات هیجانی و حوزه دریافت معنایی به بقیه ارجحیت دارند. به زبان ساده، دیدند اینها بسیار خلاقتر از بقیه هستند. یواشیواش کار به جایی رسید که اگر پدری یک زبان دارد و مادری یک زبان دیگر، بهتر است مادر، زبان خود را حرف بزند و پدر، هم زبان خود را؛ که این کودک چندزبانه باشد تا خلاقتر باشد. از گوته و خیلیهای دیگر نقل میشود؛ کسی که زبان دومی را یاد نگیرد اصلا زبان مادری را هم عمیق یاد . اما باید حتما زبان مادری را یاد بگیرد. خلاصه با این پژوهشهای علمی، صحنه برگشت. گفتند ما به زبان خودمان آواز میخوانیم و موسیقی مینوازیم در عین حال در فرهنگ دیگری جذب شدهایم و میتوانیم فرهنگ دیگر را هم بفهمیم؛ اما فرهنگ اول اساس زندگی ما است. این تغییر نگرش به زبان مادری در کشورهای دیگر هم اتفاق افتاده است. در کشور ما هم مساله زبان مادری جایگاه ویژهای باید داشته باشد اما نباید از زبان رسمی هم غافل شد. دوزبانگی چیست؟ و چه تاثیری در تعالی شخصیت انسان میگذارد؟ برخی اعتقاد دارند، آموزش دو زبان به تشعیف دانشآموزان منجر میشود. از دوزبانگی تعریفهای خاصی میکنند. برخی تعریفها اینقدر سخت است که شاید نتوانیم دوزبانه پیدا کنیم. اما اکثرا میگویند اگر کسی در خواندن و نوشتن مهارتهای زبان دوم را بلد باشد و بتواند ابراز وجود کند این دوزبانه است. تحقیقات ما نشان میدهد که در زبان ترکی آذربایجانی، بیان هیجانات و عواطف برای انسان آذربایجانی خیلی بهتر امکانپذیر است. فراموش نکنیم، عواطف و هیجانات اساس زندگی انسان هستند. زبان مادری دیرتر از هر چیزی در انسان خاموش میشود. این یک مساله بنیادی در عصبشناسی است. زبان مادری تسهیلاتی در مفهومسازی ایجاد میکند. ما دنیا را به وسیله زبان کشف میکنیم. مفهوم را در حافظه خود بازآفرینی میکنیم و آن را به وسیله زبان ارائه میکنیم. زبانِ اول فقط سخن گفتن نیست، هوش هیجانی و عاطفی انسان است. یک ترکزبان، حیدربابای شهریار را به گونهای میفهمد که دیگران نمیتوانند بفهمند. هویت عاطفی موجود در این اشعار را بهترین مترجم هم نمیتواند منتقل کند. شهریار خودش هم این را مطرح کرده است. او میگوید این استعارهها و بیانات را هیچکس نمیتواند مطرح کند. در زبان ترکی، شما میتوانید با تغییر لهجه معنا را تغییر بدهید در حالی که زبان فارسی به این راحتی نیست. مصوتهای زبان ترکی بسیار متنوع است با تغییر جزئی، سمانتیک تغییر پیدا میکند. این ویژگی منحصر به فرد این زبان است. هر زبانی ویژگیهایی دارد که این ویژگیها، هویت انسان است. جوهر انسان با زبان مادری تبیین میشود. بنابراین زبان مادری باید تدریس بشود. باید بدانیم ملیت و هویت در زبان مادری است. از تجربه آمریکا دیدیم که میخواستند با یکسانسازی باعث بشوند، مردم هویت خود را پیدا نکنند و همه ینکی بشوند. این سیاست اکنون یک سیاست شکست خورده است. بسیاری میگویند زبان مادری، هویت انسان را تشکیل میدهد. اگر دانشآموزی از زبان مادری خود بیگانه بشود و آموزش نبیند، دچار چه مشکلاتی میشود؟ ما یک «زبان درونی» داریم که با گفتار و نوشتار فرق میکند. زبان درونی تولیدکننده گفتار است ولی همه چیزس که برونداد داره، عین آن چیزی نیست که در درون اتفاق افتاده است. تفکر به زبان درونی انسان انجام میگیرد برونداد این زبان، با آنچه در درون هست، فرق میکند. اما زبان چکار میکند. مغز اولین کاری که میکند، دنیا به وسیله چشم و گوش و حواس کشف میکند. این دوره پیشزبانی است. در محله بعد، با یادگیری زبان، زایشی جدید در مغز اتفاق میافتد که رفته رفته به انسان هویت میبخشد. یک قدم جلوتر مفهوم درست میشود. یواش یواش واژهها در سیستم هیجانی و بخشی از قشر مخ که هیجان با آنجا ارتباط دارد، حک میشوند. اینجا است که زبان مادری اساس زندگی انسان میشود. زبان ابزار تنظیم رفتار با دیگران است. ارتباط فقط برای رفع نیازهای جسمی نیست، برای بیان عاطفه و هیجان است. درد و خوشی و رنج و شادی با زبان مادری ارائه میشود. رنگ عاطفی به اطلاعات، صرفا با زبان مادری انجام میشود. البته بعدها انسان یاد میگیرد این عواطف را به زبان دیگری هم ارائه کند اما قابل مقایسه با زبان مادری نیست. بخش مهمی از عواطف انسان، بهصورت بنیادی تنها با زبان مادری بیان میشوند. در روانکاوی امروز، زبان مادری اهمیت بسیاری دارد. مریض بدون اینکه آگاه باشد، بیشتر از زبان اول استفاده میکند چون در زبان خودش این هیجانات زودتر تنظیم میشود. بنابراین وقتی طرف عصبانی میشود به زبان مادری گریز میکند. ما چرا باید زبان مادری را یاد بگیریم؟ چه نیازی به آموزش زبان مادری هست؟ ما به زبان مادری باید اهمیت بدهیم نه تنها در حوزه آموزش، بلکه برای اینکه انسان یاد بگیرد و از آن در فرهنگ و زیستن خود بهره ببرد. زبان در دو حوزه به کار می رود یکی برای ارتباط است و دیگری برای شناخت. شناخت از ارتباط مهمتر است. ما عالم را با زبان میشناسیم. شناختی که با زبان اول شکل گرفته کاملا با زبان دوم کپی نمیشود. هرچه فرهنگ بالاتر و رفتارها پیچیدهتر میشود فرهنگ مادری، موثرتر و مهمتر میشود. فرهنگ مادری یعنی تفکر و شناخت. اگر کسی نتواند به زبان مادری آموزش ببینید وبه آن زبان، متن تولید کند، در پروسه شناخت، نقیصه ایجاد میشود. ما بوسیله شناخت فضایابی میکند و خود را معرفی میکند و اینجا است که اختلال هویت پیش میآید. درست است که با زبان دوم میتواند گلیم خود را بیرون بکشد اما در زبان دوم عمق وجود ندارد. عمق در زبان مادری است چون زبان مادری وصل به یک فرهنگ درونی است. زبان به خاطر تنازع برای بقا تکامل پیدا نکرده بلکه یک زیست فرهنگی بر آن سوار شده است. محیط، بخش مهمی از زبان مادری را بهخصوص در زمینه هیجانات و عواطف شکل داده است. در آلاسکا برای برف 18 تا لغت وجود دارد ولی در انگلیسی یا فارسی، تگرگ و برف است. چون انسان آلاسکایی در آن محیط زیسته است. عربها برای شتر را خرما چند تا لغت دارند چون با اینها زیسته است. اما در آلمان برای خرما تنها یک واژه به کار میبرند. درباره شناخت و زندگی زبان مادری تاثیر بنیادی دارد. خیلیها در زبان دوم خود، شاید لغتهایی را هرچه جستجو کنند پیدا نکنند. در زبان مادری آلمانی «چایدگایست»ِ گوته را نتوانستند ترجمه کنند باید عین همین را بنویسند به هر واژهای ترجمه کنند، نمیشود. من به علم هرمونتیک وارد نمیشوم که بحثهای جدی درباره زبان مادری دارد. اجازه بدهید به بیان عمومی باید بگوییم که زبان مادری بخش مهمی از هویت جوهری خویشتن خویش انسان است. هنر و فرهنگ علم نیست که تجربی و دو دو تا چهارتا باشد، فرهنگ و هنر با هیجان ارتباط دارد. در این حوزه، زبان مادری حرف نخست را میزند. اینها باید با هم باشند تا به غنیسازی تفکر بیانجامد. در فرهنگ و هنر، زبان مادری در صدر نشسته است. بسیاری از زبانشناسان میگویند؛ گوته تنها بخشی از حافظ را فهمیده است و بخش بزرگی از آن مانده زیرا آن بخش، مال این خاک و این زبان است که زبان مادری گوته نبوده است. اگر زبان مادری از کسی دریغ شود، دچار چه رنجهایی میشود؟ انسان در درون خود که فکر میکند بخشی از این تفکر در متن مغز انجام میشود و با برونداد آن فرق میکند. این یک مساله علمی اثبات شده در مغز است. در مغز رشتههای عصبی هستند که به زبان مادری مفهومسازی میکنند. آنچه از این مفهومسازی بیرون میآید، برونداد آن است نه خود آن. اگر این برونداد بخواهد به زبان دیگری ترجمه شود، با آنچه در ساختار مغز جریان داشته بسیار متفاوت می شود. اینجا است که کسی که زبان مادری خود نمی تواند، بنویسد، در واقع بخش بزرگی از انفعالات مغزی و ذهنی خود را نمیتواند به هیچ عنوان ارائه کند. زبان ترکی آذری حتی در قشر مخ تفاوت بنیادی دارد. این نشان دهنده این است که تفکر من و آنچه در درون خود من رخ میدهد به زبان مادری است. وقتی میخواهم درون خودم با خودم مساله را حل کنم و هیجانات خود را ابراز کنم و بتوانم این هیجانات را ارائه کنم، به زبان مادری نیاز دارم. وقتی زبان مادری را یاد نگرفتهام، عمقیترین فرایند عاطفی و هیجانی خود را از دست میدهم. وقتی زبان دوم جایگزین زبان مادری میشود، یک موجود غریبه در مغز مینشیند که این باعث اختلالات عصبی و مغزی جدی میشود. انسان موجود هیجانی است. اگر هیجان را از انسان بگیریم، دچار بیماری میشود آموزش زبان دوم بدون آموزش زبان مادری، آسیب فیزیکی جدی به مغز وارد میکند. زبان مادری با هیجانات اصیل ما سر و کار دارد یعنی آغازگر هیجان انسان است. کسی که زبان مادری خود را یاد نگرفته و با آن زندگی آموزشی و فکری نکرده، در عشقورزی با چه مصائبی روبرو می شود؟ مغز ما محرکهای کلیدی را در دورن به زبان مادری تولید میکند. اگر ما زبان مادری را یاد نگیریم به عاریت میافتیم. البته غنای زبان دوم مهم است و حجم آموزش آن نیز مهم است. اما هیچ زبانی در عشقورزی زبان مادری نمیشود. البته این هم باید گفت که هیچ زبانی خالص نیست. همه زبانها مرکب است همه از همه تاثیر گرفتهاند اما در بنیاد درونی انسان، آنچه نشسته زبان اول است. گاهی زبان دوم، زبان تحمیلی است. هیتلر به کشورهای همسایه حمله کرده و زبان آلمانی را تحمیل کرده. نسل قبلی از زبان آلمانی بدش میآید چون این زبان، فاشیسم و تحقیر را تداعی میکند. اگر زبان مادری تحت سلطه قرار بگیرد، موجب رنج انسان میشود. انسان بدون اینکه به خودش کارت حقارت بدهد و تحقیر شود باید بتواند به یادگرفتن و آموزش و نوشتن زبان مادری بپردازد. زبان یعنی فرهنگ یعنی حافظه جمعی. اگرچه نظام صنعتی و عصر ارتباطات به زبان ضربه میزنند اما زبان مادری بنیادی است و در نهاد انسان باقی میماند. در زبان مادری مفاهیم اساسی و عمیق تر مطرح میشود. زبان عشق البته فقط نوشتاری و گفتاری نیست چیزهای دیگر هم تاثیر میگذارد. اما زبان مهم است. عشق پایان هوس است. عشق تصرف نیست چاپلوسی و بیان نیست یک چیز درونی نیست. بعد از درونیشدن باید بیرونی و بیانی بشود. اگر به زبان مادری بیان نشود در عشقورزی مشکل ایجاد میشود. مگر اینکه زبان دوم را خیلی خوب یاد بگیرد و البته یاد گرفتن زبان دوم به یادگرفتن زبان مادری بستگی دارد. این روزها، بحث آموزش زبان مادری در مدارس مطرح شده است. عده بسیار کمی مخالف هستند. عدهای هم بحث «آموزش زبان مادری» را مطرح میکنند و عدهای دیگر به «آموزش زبان مادری» اعتقاد دارند شما چه میگویید؟ عدهای بخاطر منافع خودشان میگویند ممکن است زبان فارسی تضعیف بشود. آیا شما موقعی که زبان عربی و انگلیسی میخوانید، زبان فارسی ضعیف میشود. این سخن، از نظر علمی اشتباه است. از نظر علم عصبشناسی، ثابت شده که آموزش زبان مادری، به آموزش زبانهای دیگر، آسیب نمیرساند بلکه به تقویت آن میانجامد. آموزش با مغز صورت میگیرد. این مساله نباید در حوزه انسان و تواناییهای آموزشی تردید ایجاد کند. اما مقاومت در حوزه دیگری مطرح میشود. مقاومتها بیشتر سیاسی است نه علمی. کسانی که با این مساله افراطی برخورد میکنند، مشکل درست میکنند. سرنوشت کره زمین ایجاب میکند که انسانهای چندزبانه پهلوی هم باشند. این مدلِ محرومیت زبانی قبلا نبود. تنها در مستعمرهها انسانها اجازه نداشتند به زبان مادری تدریس کنند. البته آنها هم الان دیگر این سیاست را پیگیری نمیکنند. من از نظر عصبشناسی میگویم بهتر است در شرایطی زبان مادری در مدارس در کیفیت و کمیت خاصی مطرح بشود که شخص بتواند هویت خود را بدون اینکه احساس کمبود بکند، ارائه بدهد. آنها که به زبان دوم هستند، باید بتوانند با اینها تعامل کنند. باید این تعامل در ایران به وجود بیاید. من بیست سال در آلمان بودم و برای آموزش دانشگاهی، زبان آلمانی یاد گرفتم. در همان جا، زمانهای بسیاری بود که از من خواستهاند چیزی را به ترکی یعنی زبان مادری خودم بگویم و بعد خودم همان را به آنها ترجمه کنم. استعارهها با زبان مادری معنی خاصی دارند و در ترجمه منتقل نمیشوند. استعاره جزو فرهنگ است. ما استعاره انگلیسی را نمیفهمیم. مِتافرم زبان را تنها کسانی میفهمند که زبان مادریشان باشد. افزون بر همه اینها، آموزش زبان مادری، باعث غنیسازی زبان دوم هم میشود. برخیها میگویند بخشی از زبانها نیازی نیست که از حالت شفاهی به مکتوب تبدیل شوند برخی زبانها شفاهی هستند و تنها برخی زبانها باید مکتوب شوند. حتی برخی میگویند مکتوبکردن فلان زبان باعث فاجعه میشود. نوشتن، تاریخیکردن زبان است. ما نمیتوانیم بدون تاریخ بمانیم. فرهنگ شفاهی گم میشود. هویت اگر فقط شفاهی بماند آسیب میماند هرز میرود واژه در جستجوی معنا گم میشود. زبان باید نوشته شود. زبان نباید ایستا باشد با دینامیسم خانواده و نگارش زبان تغییر پیدا میکند اصالت پیدا میکند رشد میکند. زبان حافظه جمعی است حتی اگر ضبط کنیم از بین می رود. نوشتن ضروری است. باید نوشته بشود تا تاریخی شود. من با یک روانشناس گفتگو میکردم میگفت کسانی که زبان مادری را نمیآموزند و بنابراین زبان دوم را هم درست یاد نمیگیرند. اینها تبدیل میشوند به انسانهای آویزان و آونگی. ما با این پدیده آونگی در کشور بسیار روبرو هستیم. این بحران آونگی چه مشکلاتی پیش میآورد؟ این بحران، به عقبماندگی مغز اجتماعی منجر میشود. تفکر اینها در سطح انضمامی میماند یعنی نمیتوانند در زبان تصرف کنند. اینها به مسائل روانی و بیماریهای جدی میشوند، به فقر کلامی مبتلا میشوند و دقیقا به اختلال هویتی دچار میشوند در ارتباط و عشقورزی و ... دچار مشکل میشوند. اگر انسان نتواند زبان مادری خود را بخواند، هوش و شعور اجتماعی در جامعه کاهش پیدا میکند. انسان باید بتواند در یک یا دو زبان ابراز وجود بکند. این یکی از مهمترین دلایل افت تحصیلی و شغلی این افراد میشود. ما با تنوع قومی گستردهای در جامعه خودمان روبرو هستیم و بهخاطر عدم آموزش زبان مادری، با گروه انبوهی از انسان های آونگی مواجه هستیم. این دو وقتی به هم پیوند مییابند، در ایجاد بحرانهای اخلاقی چه تاثیری می گذارد؟ باورهای درونی انسان با زبان مادری پردازش میشود. وقتی باورهای درونی انسان دچار مشکل است، این انسان آسیبپذیر است. این انسان در اثرگذاری در اجتماع مشکل پیدا میکند. هایدگر میگوید؛ «زبان خانه هستی است، واژه بذر فکر است و عمل فرزند سخن.» اندیشمند دیگری میگوید؛ «من انسانم نه بهخاطر اینکه زبان دارم بلکه بخاطر اینکه خودم زبان هستم.» بدون زبان، اندیشه آسیب می بیند. من میاندیشم با زبان میاندیشم. اگر زبان نباشد در واقع من نیستم. زبان وقتی آسیب میبیند تفکر آسیب میبیند بنابراین امروز من اجازه ندارم بگویم من می اندیشم مرا میاندیشانند. آقای دکتر زبان مادری شما ترکی است. زبانهای متعدد دیگری هم یاد گرفتید لاتین و آلمانی و فارسی و انگلیسی و ... . با وجود اینکه به زبانهای دیگر یاد گرفتهاید و با این زبانها زندگی کردهاید، به عنوان کسی که زبانهای متعدد را یاد گرفتهاید، زبان مادریتان کجای زندگیتان قرار دارد؟ زبان مادری من در بنیاد زندگی من قرار دارد. برای من به عنوان یک عصبشناس «خاطرهدرمانی» یک روش علمی درمان است. وقتی خودم خاطرهدرمانی میکنم به زبان آلمانی این کار را انجام نمیدهم. اینجا زبان مادری من است که فوران میکند و جانم هیجانی میشود و زندگی خودم را بازخوانی میکنم. اگر زندگی ارزیابی نشود زندگی نیست. من زندگی خودم را به زبان خودم ارزیابی میکنم. ممکن است لازم باشد به دیگران بیان کنم آن وقت به زبان آن ها بیان میکنم. اما بهتر زیستن من با زبان مادری من مطرح میشود. یک مساله اساسی دیگر در زبان مادری، زیباییشناسی است. به قول هگل استاتیک، قله شناخت است. اینجا زبان مادری بسیار ارزشمند است. آقای دکتر آموزش جهان، اگر به زبان دوم باشد و این زبان دوم صورت اجبار به خود بگیرد فعلا نمیخواهم به نظام آموزشی ایران بپردازیم. بهعنوان یک متخصص بگویید این حالت چه مشکلی برای انسان به وجود میآورد. ما این را در فرهنگهای مختلف تجربه کردهایم. اگر به انسان فرصت داده بشود، زبان مادری خود را هم بتواند بیان کند و به زبان دوم انتقال بدهد ضررش کمتر است ولی اگر آموزش زبان دوم اجباری باشد، مشکلات زیادی پیش میآید. امروزه در دنیا، برای پیشگیری از این مشکلات، حتی برای مهاجران هم امکاناتی برای آموزش زبان مادری ایجاد میکنند. کسی که کوچ کند و به جای دیگری برود اگر از زبان مادری خود جدا شود از نظر بنیاد هستی دچار مشکلات اساسی میشود. وقتی انسان در جایی پناهنده میشود نمیتواند با کسی ارتباط برقرار کند. انسان هستیگراست. باید در هر شرایطی حتی برای مهاجران نیز امکاناتی برای آموزش زبان مادری فراهم کرد. در غرب اجازه میدهند روزنامه و مجله و کتاب به زبان مادری باشد. حالا امکانات گستردهای هم داریم که یک مهاجر میتواند امکانات زبان مادری را داشته باشد. مسلما دور شدن انسانها از زبان مادری خود ضررش هم به جامعه و هم به فرد میرسد. نوام چامسکی مقالهای با عنوان «زبان و آزادی» نوشته است که یک شاهکار است. او نشان میدهد زبان و آزادی چگونه با هم ارتباط عمیق دارند. مقاله دقیق و زیبایی است. مقاله دیگر او «زبان، ذهن و جامعه» است. زبان و آزادی نسبت وثیق دارند. اگر زبان را از کسی دریغ کنیم در واقع آزادی او را گرفتهایم. زبان و آگاهی نیز نسبت دقیق دارند. آگاهی آدمی به آگاهی زبانی او بستگی دارد. وقتی زبان را از کسی میگیریم او را از آگاهی محروم میکنیم.
نظرات